Leor

دلم می‌خواد بیشتر اینجا بنویسم اما یا یادم می‌ره یا حوصله ندارم یا وقت آزادی پیدا نمی‌کنم. این روزها مشغول درس خوندنم. ساعت مطالعه‌ی عجیب و غریبی ندارم ولی ناراضی هم نیستم. چند روزه که قصیده‌های خاقانی رو شروع کردم و می‌تونم قسم بخورم که هیچ‌کس به اندازه‌ی خاقانی نمی‌تونه کلمه‌ها رو با جادو به هم وصل کنه. کلی زمان می‌بره تا فقط یه بیتش رو بفهمی اما وقتی می‌فهمی دلت می‌خواد برای هر کسی که می‌شناسی و نمی‌شناسی بخونیش و اسرار پشت کلمه‌هاش رو بکشی بیرون و بگی می‌بینی چقدر جادوییه؟ خاقانی تنها شاعریه که برام مهم نیست «چی» می‌گه چون تمام وجودم درگیر «چگونه» گفتنش می‌شه.
دوشنبه‌ها با استادی که توی دنیای قصه‌ها دخترشم کلاس مکتب‌های ادبی دارم. بعد از کلاس این هفته بهم پیام داد و گفت:
«یک حرف یواشکی، با مداد سبز:
در دنیای قصه‌ها غزالک هم دختر من است هم ملکه‌ی گنجشک‌های کلاس که اگر نباشد دفتر و دستک من بر باد می‌رود.»
بعد از خوندن پیامش احساس می‌کردم الانه که از خوشحالی دو تا بال نقره‌ای درارم.
مدیرگروهمون قراره فردا برامون کارگاه نسخه‌شناسی برگزار کنه و خدای من! چه چیزهای جادویی‌ای توی جهان وجود داره! من که اونقدر علاقه‌هام زیاده که هنوز نمی‌دونم می‌خوام وقتی بزرگ شدم چیکاره بشم.
چند روز پیش The wind rises رو دیدم و نمی‌دونم بعد از این تا پایان زندگیم هیچ انیمه‌ای می‌تونه اینقدر من رو شیفته‌ی خودش بکنه؟ با این جمله شروع می‌شه:
The wind is rising. We must try to live.
«دختری که ماه را نوشید» کتاب نوجوانیه که این روزها می‌خونم. آه، ای خدای بزرگ که در آسمان‌هایی، می‌شه یه روز من هم چنین داستانی بنویسم؟ کتابی که به جای کلمه، پودر ستاره‌ای پاشیده به صفحه‌هاش...
امروز یه کتاب دیگه رو هم شروع کردم که همزمان با اون بخونم. «اساطیر نورس» از نیل گیمن. البته سرعتم خیلی پایینه چون خیلی درس دارم و فقط توی زمان‌های استراحتم یا چرت کوتاه بعد از ناهارم چند صفحه‌ای رو می‌تونم بخونم.
دلم می‌خواد از بهزاد هم بنویسم که این روزها دلم بهش گرمه و نور چشم‌هام رو از وجود اون می‌گیرم. بیشتر از همه‌ی ستاره‌ها و ابرها و آسمون و ماه دوستش دارم. این توی جهان غزال یعنی خیلی خیلی زیاد.

۲
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان