سرخابی

می‌دونی، بعضی وقت‌ها خیلی به خودم افتخار می‌کنم. من ذاتاً آدم شاد و امیدواری نیستم. از وقتی یادم می‌آد توی تاریکی می‌نشستم و از خودم می‌پرسیدم چرا؟ هیچ‌وقت هم هیچ جوابی برای چراهام پیدا نمی‌کردم. حتی پیش می‌اومد که به تعداد چراهام اضافه می‌شد. من هنوز هم همون آدمم. هنوز هم توی تاریکی می‌شینم و از خودم می‌پرسم چرا. هنوز هم از شدت استیصال نفسم بند می‌آد. اما می‌دونی چیه، در کنار همه‌ی این‌ها، الان دیگه کافیه یه تیکه ابر کوچیک توی آسمون ببینم. سریع گوشیم رو برمی‌دارم و ازش عکس می‌گیرم. به پتوسم آب می‌دم و می‌بوسمش. آواز می‌خونم و می‌رقصم. مدل‌های مختلفی به موهام می‌دم و لاک سبز و زرد می‌زنم به ناخن‌هام بعد هم برای بابام و بهزاد توضیح می‌دم که این دستم که لاک زرد داره خورشیده و اون یکی که لاک سبز داره جنگله. راستش رو بخوای، تک تک این کارها خیلی سخته. سخت‌تر از اون چیزی که تصور می‌کنی. چطور ممکنه توی تاریکی نشسته باشی و رنگ‌ها رو از هم تشخیص بدی؟ امروز ظهر بعد از ناهار اتفاقی افتاد که احساس می‌کردم دارم زیر بار سیاهیش له می‌شم. بیشتر ترسیده بودم. اما می‌دونی چیکار کردم؟ روی تختم دراز کشیدم و به صدای پرنده‌های پشت پنجره گوش دادم. بعد با خودم گفتم غزال یکی دو ساعت که بخوابی اهمیت همه چی کمتر از الان می‌شه. پتو رو کشیدم روم و خوابیدم. و آره. درست فکر می‌کردم. می‌خوام بگم زندگی کردن هنوز هم برای من سخته. خیلی سخته. باور کن. حتی نمی‌فهمم چرا باید زندگی کرد یا چرا نباید زندگی کرد. اما ته همه‌ی این‌ها، باید برم لاک سرخابی برای خودم بخرم. من که هنوز نفهمیدم سرخابی دقیقاً چه رنگیه اما اسمش به اندازه‌ی کافی قشنگه.

۳

عنوان و کوفت! عنوان و زهر مار!

گاهی دلم برای خودم می‌سوزه. یه لحظه هم به حال خودش رهاش نمی‌کنم. نه اینکه حتما نمود بیرونی داشته باشه. اغلب از درون مثل خوره می‌افتم به جون خودم. مثلا حالا که تصمیم گرفتم کنکور ارشد ندم مدام از خودم می‌پرسم به جاش می‌خوای چیکار کنی؟ خب تو بذار دو سه ماه بگذره و اون مدرک کارشناسی کوفتی رو بگیری بعد خودت رو تحت فشار قرار بده. چرا نمی‌تونی یه مدت به ذهنت استراحت بدی زن؟ بلد نیستی چطوری؟ راستش رو بخوای من هم بلد نیستم اما بیا با هم فکر کنیم ببینیم چیکار می‌شه کرد. اول اینکه به نظرم تا آخر این ترم که پرونده‌ی ادبیات بسته می‌شه هر روز ورزش کن. نمی‌دونم بسته شدن پرونده‌ی ادبیات و ورزش کردن چه ربطی به هم دارن. دوچرخه‌سواری کن. بدو. قرار نیست مثل قبل فقط یه سری حرکات رو توی خونه انجام بدی. چون هدف ورزش کردن این بار متفاوته. می‌خوام مغزت یه کم هوا بخوره. دیگه اینکه با خیال راحت هر کتابی رو که می‌خوای بخون. دیروز "دختری که ماه را نوشید" رو تموم کردی و "پاریس جشن بیکران" گزینه‌ی خوبی برای انتخاب کتاب بعدیه. بذار ببینیم "همینگوی" با زندگیش چیکار می‌کرده. درس‌های این ترمت رو با خیال راحت پیش ببر. هر کدوم رو که دوست داری. مثلا مکتب‌های ادبی. جزوه‌ی جلسه‌های قبل شاعران حوزه‌ی ادبی خراسان رو بنویس. روی اون مقاله‌ی تطبیقی که برای کارگاه فیلم‌نامه و نمایش‌نامه‌نویسی باید آماده کنی کار کن. یه کم عربی بخون و مشق‌هاش رو بنویس. اون درس‌هایی رو هم که دوست نداری رها کن. امتحان‌ها مجازیه و می‌تونی به هر شکلی که شده بگذرونیشون. کار دیگه‌ای که زمان مناسبی برای شروع کردنشه زبان خوندنه. با گرامر شروع کن. هم مغزت به زبان خوندن عادت می‌کنه هم توی این دو سه ماه احساس بیهودگی نمی‌آد سراغت. فقط همین کارها رو بکن. خب؟ فکر و خیال نکن. به وقتش می‌فهمیم که آیا غزال کنکور ریاضی می‌ده و توی دانشگاه فیزیک می‌خونه یا نه.

۲

یک سالگی

خورشیدکم

در این یک سال زمین به دور خوشید چرخید و من به دور تو

یکمین سالگرد هم‌زیستی‌مان مبارک

نوروز خود را چگونه گذراندید؟

من طرفدار شیش ماه دوم سالم. با بهار و مخصوصا تابستون هیچ‌وقت کنار نیومدم. از عید و مشتقاتش هم هیچ خوشم نمیاد. اما امسال انگار یه چیزی فرق می‌کرد. آروم بودم و از خودم چند تا عکس زیبا گرفتم. کیک سیب و دارچین پختم و همه از مزه‌ش تعریف کردن. باهارنارنج جمع کردم و خشک کردم و ریختم توی شیشه تا وقتی کنار بهزاد بودم چای باهارنارنج بخوریم. یه کم از باهارنارنج‌هام رو هم ریختم لای کتابم. دختری که ماه را نوشید. آخرهاشم و با سرعت لاک‌پشت پیش می‌رم تا تموم نشه. با بابام و غزل چند باری رفتیم کوه. یه بارش بعد از کوه رفتیم کافه و صبحونه خوردیم. یه روز دیگه هم سه تایی رفتیم دور دور و آیس موکا خوردیم. البته فکر کنم این آخری مربوط به چند روز قبل از عیده. بابام رو خیلی دوست دارم. خیلی زیاد. غزل داره بزرگ می‌شه و با هم بیشتر وقت می‌گذرونیم. وقتایی که میاد پیشم و از چیزهایی باهام حرف می‌زنه که احتمالا جز دوستاش کسی اون‌ها رو نشنیده احساس خیلی خوبی بهم دست می‌ده. چند روز پیش دوتایی از مغازک چندتا استیکر و کاغذ یادداشت خیلی خیلی زیبا سفارش دادیم که احتمالا تا آخر هفته به دستمون می‌رسه. نوشتن یه داستان رو شروع کردم. یه داستان برای بچه‌ها که پر از جادوئه. یکی از عیدی‌های بابام بهم کتاب پسر زن جادوگر بود. کتاب دیگه‌ی نویسنده‌ی دختری که ماه را نوشید. یه عضو جدید به خونواده‌مون اضافه شد. خرگوش فسقلی غزل که اسمش کوکیه. البته اونقدر می‌خوره که توی همین مدت کوتاه حسابی چاق و چله شده. احتمالا مجبور می‌شیم بدیمش بره. چون خیلی خیلی بدبوئه. نه همیشه اما وقت‌هایی که می‌ذاره باد درونیش هر طرف می‌خواد بوزه دماغمون از بوی بدش خشک می‌شه و میفته. تصمیم‌های جدی‌ای برای آینده‌م گرفتم. خیلی از برنامه‌هام تغییر کردن اما احساس آرامش بیشتری دارم. از چند روز قبل از عید دیگه قرص نمی‌خورم. قرص‌هایی که برای کنترل اضطرابم بود. توی تلگرام توی یه گروه حافظخوانی عضو شدم و وقت‌هایی که غزل‌های حافظ رو با هم تحلیل می‌کنیم خیلی بهم خوش می‌گذره چون من عاشق اینم که برای بقیه سخنرانی کنم و بقیه به به و چه چه بگن. این اتفاق به خوبی توی گروه حافظ‌خوانیمون میفته. توی کتاب دختری که ماه را نوشید برای دختر آینده‌م یادداشت نوشتم و احساس خیلی عجیبی همراهش بود. باز هم این کار رو تکرار می‌کنم چون دلم می‌خواد وقتی کتاب‌هام رو بهش قرض دادم تا بخونه و پس بده با دیدن این یادداشت‌ها قلبش تندتر بتپه و چشم‌هاش مثل دو تا ستاره‌ی پررنگ برق بزنن. گفتم ستاره‌ی پررنگ... ستاره‌ی پررنگ من! این‌ها همه جادوی توئه. مگه نه؟

۲
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان