یک: سه شب پیش با زهرا قسمت اول مستند secrets of the whales رو دیدیم. خیلی خنک و خیالانگیز بود و با زهرا دیدنش خیالانگیزترش هم کرد. چون تازه بعد از تموم شدنش خیالپردازیهای آبی ما دربارهی نهنگها و اقیانوسها شروع شد. با تمام قلبم برای دیدن سه قسمت دیگهی این مستند با زهرا اشتیاق دارم. و برای هر تجربهی مشترک دیگهای با زهرا. چون این دختر جادوی تابستون منه.
دو: دو شب پیش رفتیم باغ جنت و من یه عالمه دوچرخه سواری کردم. لذتبخشترین تجربهی دوچرخه سواریم تا اینجای زندگیم بود. میون دو ردیف درختهای سرو، زیر آسمون تاریکی که ماه و ستارهها داشتن تمام تلاششون رو میکردن تا از تاریکیش کم کنن، با هندزفریای که آهنگ nuits d'été رو توی گوشهام پخش میکرد و بیشترین سرعت رکاب میزدم و به جلو میرفتم. توی اون لحظههایی که برای چند ثانیه چشمهام رو میبستم و میذاشتم باد نیمهخنک تابستونی صورتم رو لمس کنه و دوچرخه با سرعت من رو به جلو ببره، احساس میکردم به بینهایت وصل شدم.
سه: یک تصویری از تابستون توی خیالم هست که مایو و حولهم رو میذارم توی کولهپشتیم، دوچرخهم رو برمیدارم و تا استخر رکاب میزنم. وقتی که اونقدر توی استخر شنا کردم تا به ماهی شدنم چیزی نمونده بود، دوش بگیرم و با موهای خیس، باز تا خونه دوچرخه سواری کنم. عاشق این تصویرم و فکر به این که توی یکی دو هفتهی آینده از جهان خیال وارد جهان واقع میشه چشمهام رو پر از ستارههای کوچیک درخشان میکنه.
چهار: توی این مدت از طرف چیزهایی دارم لذت خیلی زیادی رو دریافت میکنم که تا یکی دو ماه پیش برام نامرئی بودن. نقاشی با آبرنگ، دوچرخه سواری، بدمینتون، شنا. میبینی؟ زندگی همینقدر غیر قابل پیشبینی و شگفتانگیزه.
پنج: امسال یه جور دیگهای تابستون رو دوست دارم و فکر میکنم تابستون هم من رو یه جور دیگهای دوست داره.