بهار من امروز شروع شد.
صبح زود با بابام و غزل و دوچرخه رفتیم باغ جنت. توی راه شیرکوچولو خوردم. اونجا بین ردیفهای منظم درختهای سرو رکاب زدم و اجازه دادم باد بهاری موهام کوتاه و چتریهام رو برقصونه. با صدای بلند به کلاغها سلام کردم. درختها رو بغل کردم و یکیشون هم شد درخت من. روی چمنها، زیر یه درخت با شکوفههای صورتی دراز کشیدم. از هرچی جوونهی سبز و شکوفهی صورتی و سفید بود عکس گرفتم. ادای دوتا از آدمهایی که داشتن دور و برمون ورزش میکردن رو درآوردم چون حرکاتشون شبیه استاد شیفو و پاندای کنگفوکار بود. با بابام و غزل عکسهای بامزه گرفتیم. به صدای چرندهها و پرندهها گوش دادم. آفتاب گرفتم. راه رفتم. دویدم. سعی کردم بلند بپرم. خندیدم. زنده بودم.
حالا هم میخوام یه کم بخوابم. بعد چتریهام رو بشورم و با کیک اسفناجی که مامانم میخواد درست کنه بریم خونهی عزیزجونم. امشب خونهی عزیزجونم میخوابیم.