بیست و پنج سالگی

فردا که خورشید طلوع کنه من بیست و پنج ساله می‌شم اما چشم‌هام با چشم‌های پنج سالگی‌م هیچ فرقی نداره. قلبم هم همین‌طور. طبق معمول عاشق‌پیشه‌ام. حالا موهام رو تا بالای شونه‌هام کوتاه کردم و به ناخن‌های کوتاهم لاک سرمه‌ای زدم. هنوز رد خورشیدی که خواهرم توی گودال کوچک میون ترقوه‌هام کشیده باقیه و رد بوسه‌های تو روی لب‌هام. بیشتر از همیشه امیدوارم. هر روز که می‌گذره و تو دوستم داری زمین زیر پام محکم‌تر می‌شه. دیگه از بزرگسالی نمی‌ترسم و اگه بخوام برای بیست و پنج سالگی‌م آرزویی بکنم اینه: بوسه‌های بسیار. باقی چیزها رو با هم به دست میاریم.

۰
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان