آزادی در آغاز کردن است

صبح خوابم برد و به کلاس اولم نرسیدم. بدو بدو آماده شدم، یه مسیری رو با اتوبوس رفتم، یه مسیری رو با اسنپ رفتم تا هر جوری شده خودم رو به کلاس نقد و نظریه‌های ادبی برسونم. سردم بود. استاد ح بهم گفت می‌خوای کاپشنم رو بهت بدم؟ بهش گفتم هیچ‌وقت دچار استیصال شدید؟ گفت هزار بار. ولی توی خودم فرو نرفتم و باز پاشدم رفتم کوبیدم به اون در بسته. چون اون‌ها می‌خوان که ما بشینیم یه گوشه و توی خودمون فرو بریم. اون چیزی که می‌خوان رو بهشون نده. بعد از کلاس نصف ساندویچ کوکو سیب‌زمینی‌م رو خوردم و با سرویس دانشکده رفتم کتابخونه. کتاب سواد روایت رو گرفتم و یه کم بعدش کلاس روان‌شناسی و فلسفه‌ی کودکی‌م شروع شد. این جلسه نوبت من بود که درباره‌ی یونگ حرف بزنم. کلاسم ساعت پنج تموم شد و بعدش استاد مشاورم گفت اگه می‌خوای درباره‌ی پایان‌نامه‌ت حرف بزنی بیا اتاقم. رفتم و درباره‌ی آزادی و نافرمانی حرف زدیم. هیچ‌کس جز ما دوتا توی دانشکده نبود و همه‌ی چراغ‌ها جز چراغ اتاق استاد خاموش بود. به تابلوی پشت سرش اشاره کرد. روش نوشته بود: آزادی در آغاز کردن است. بعد از یه گفت‌وگوی لذت‌بخش توی تاریکی با چراغ قوه‌ی گوشی‌م راهم رو به بیرون دانشکده پیدا کردم و با یه لبخند بزرگ و تنی که از سرمای پاییز می‌لرزید به ماه درخشان و ستاره‌ی کوچکی که کنارش بود نگاه کردم. آروم زیر لب زمزمه کردم: آزادی در آغاز کردن است.

۰
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان