تو

سیصد و نود و دو روز پیش از من به زمین رسیدی و قریب به هشت هزار روز بعد از آن پیدایم کردی. من، که همچون قطعه‌های یخ شناور بر روی آب بودم، حالا به جای قلب در سینه‌ام خورشید دارم و چشم‌هایم از درخشان‌ترین ستاره‌ها هم درخشان‌ترند. سرم در میان ابرهاست و دست‌هایم بر روی لبانت سبز شده‌اند. تا ابد بر من بتاب تا پرنده‌‌های آبی‌ای که پس از سال‌ها محبوس بودن در سینه‌ام، آزاد شده‌اند در گردنت لانه کنند و لب‌هایم همچون نسیمی بر تو بوزند.
دوستت دارم
تولدت مبارک
بیست و یکمین روز از مرداد ماه سال یک هزار و سیصد و نود و نه

۲

شب پر ستاره

عزیزم
جهان تاریک‌تر از آن است که در چشمان پرنور من جای بگیرد و تو، تنها کسی هستی که پیدایی.
فقط تو می‌دانی که چه کوچک و بی‌طاقتم در برابر این تاریکی. دستم را که رها می‌کنی یک قدم هم برنمی‌دارم. همان‌جا می‌ایستم و آنقدر نامت را فریاد می‌زنم تا رد نور چشم‌هایم را بگیری و به من بازگردی.
تو دختر کوچکت را در این جهان نامتناسب با خیال‌هایش رها نمی‌کنی و من مؤمن به همین یک جمله‌ام.

۱

قصه‌

_حالا صورتم رو که مثل کیسه‌ی آب گرمه می‌ذارم روی کمرت. تا ده بشمار دردت آروم می‌شه.
_۱، ۲، ۳، می‌شه با پنجه‌هات روی کمرم مورچه بری؟ ۴، ۵، ...
_آره، می‌شه. موهات رو بو کنم؟
_اوهوم.

۰

نامه‌ای کوتاه به خورشید

چرا نمی‌نویسم؟ چرا آنقدر ننوشته‌ام که تو با فکر کردن به کلمه‌هایم احساس کنی پسربچه‌ای در سینه‌ات دست و پاهایش را در شکمش جمع می‌کند و تبدیل به یک توپ زرد رنگ می‌شود؟ وقتی گفتی دلتنگ کلمه‌های منی فقط چند ثانیه طول کشید تا دلتنگی‌ات را به تصویر بکشم. ننوشته‌ام چون کلمه‌هایم که در جهان پیشین ستاره‌هایی پرنور بودند، در آغوش خورشید تاریک‌ترینند. در آغوش خورشید باید عریان بود. عریان و بی‌وزن. درست مانند همان شبی که مرا در آغوش کشیدی و در میانه‌ی جهان چرخیدی. من با چشمانی بسته در آغوش خورشید می‌چرخیدم و باد خنکی بر سینه‌ام می‌وزید. تو بگو. کدام دیوانه‌ای در این میان دست در جیب‌هایش می‌کند و چند ستاره‌ی تاریک نشانت می‌دهد؟ من عریان بودم و جیبی نداشتم برای پنهان کردن ستاره‌های خاموشم. من عریان بودم و رد انگشتانت بر تنم، پوستم را می‌سوزاند. من عریان بودم و می‌دیدیم هر چه مرا در آغوشت می‌فشاری به ابر شدن نزدیک‌تر می‌شوم. ابر شدن. دورترین رویای من. ای کاش ستاره‌هایم خاموش بمانند و تنم بدرخشد. تنم بخار شود. و چند لحظه بعد ابری کوچک باشم در آسمان تو. ابری کوچک و سفید که دختربچه‌ای از زمین او را به شکل خرگوش کوچکی می‌بیند.

۰
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان