Memoir of a Snail

بدنم داره فریاد می‌زنه که حالش خوب نیست. توی دو ماه اخیر برای چهارمین بار پریود شدم. سردردهای هرگزنگرفته می‌گیرم. مدام دل‌درد و تهوع و سرگیجه دارم. پنیک اتک باز برگشته سراغم. حالم هیچ خوب نیست. روز خیلی بدی داشتم. توی حیاط پشتی آموزشگاه جلوی شمیم و سولماز و امیرمحمد زدم زیر گریه و در حالی که به‌زور نفس می‌کشیدم احساس می‌کردم دارم توی یه باتلاق فرو می‌رم. پشیمونم که برای ارائه‌ی دومین مقاله‌ی یکی از نشست‌های دانشگاهم داوطلب شدم چون توان انجام دادن کارهای ضروری‌م رو هم ندارم، چه برسه به کارهای فوق برنامه. دلم برای امید تنگ شده. دلم نمی‌خواد دغدغه‌ی پول داشته باشم. از مدیر آموزشگاه و برادرش حالم به هم می‌خوره. از این‌که به حجاب و روابطم راه به راه گیر می‌دن. محل کارم برام تبدیل شده به زندان. نفسم توش می‌گیره چون اغلب آدم‌های توش پستن. خیلی پست. اما هنوز بچه‌ها رو دوست دارم. وقتی اسمم رو خالی خالی صدا می‌کنن خوشم میاد چون احساس می‌کنم هم‌سنشونم. اتفاقی توی یه کانال عکس‌های کافه امجدیه‌ی تهران رو دیدم و اون‌قدر ازش خوشم اومد که نگو. یهو در لحظه تصمیم گرفتم توی ماه آینده یه سفر یه روزه به تهران داشته باشم و با امید بریم امجدیه ناهار بخوریم. وقتی بهش فکر می‌کنم می‌بینم اون‌قدرها هم دور نیستیم. مثلاً اگه یه شب تصمیم بگیرم سوار اتوبوس بشم و برم امید رو بغل کنم تا تنم یه کم آروم بگیره، فردا صبحش پیششم. می‌خوام حالا که امید داره دوره‌ی اینترنی‌ش رو می‌گذرونه و زندگی‌ش فشرده‌تر شده، من بیشتر از این سفرهای یه روزه داشته باشم. جای غر زدن و گریه کردن و الکی دعوا کردن می‌شه کارهای دیگه‌ای کرد. توی همون کانالی که عکس‌های کافه امجدیه رو دیدم یه نقل قول از یونگ هم چشمم رو گرفت:

رنج نباید تو را غمگین کند. این همان‌جایی است که اغلب مردم اشتباه می‌کنند. رنج قرار است تو را هوشیارتر کند به این‌که زندگی‌ات نیاز به تغییر دارد. چون انسان‌ها زمانی هوشیارتر می‌شوند که زخمی شوند، رنج نباید نباید بیچارگی را بیشتر کند. رنجت را تحمل نکن، رنجت را درک کن! این فرصتی است برای بیداری، وقتی آگاه شوی، بیچارگی‌ات تمام می‌شود.

شاید بی‌دلیل نبوده که همین امشب که از رنج‌هایی که جسم و روحم داره متحمل می‌شه دادم دراومده، این نقل قول رو دیدم. دلم می‌خواد انیمیشن خاطرات یک حلزون رو دوباره ببینم. خیلی باهاش ارتباط برقرار کردم و به دوباره دیدنش نیاز دارم. از آدم‌ها نفرت دارم و عاشق آدم‌هام. دلم می‌خواد از آدم‌ها فرار کنم و آدم‌ها رو بهترین پناهگاه می‌دونم. مامانم می‌گه سیب و موز برای اسهال خوبه. قبل خواب یک و یک چهارم سیب خوردم. دلم می‌خواد کم‌تر اسنپ و تپسی بگیرم و بیشتر خوراکی‌های خوشمزه و مقوی برای خودم بخرم. یکی از خوشحالی‌های زندگی‌م اینه که بچه‌ها دوستم دارن و بغلم می‌کنن. گفته بودم اولین تتوهای زندگی‌م رو زدم؟ یه ستاره‌ی لارا روی گردنم، پایین گوشم، درست جایی که نبض می‌زنه و یه دم پری دریایی بالای قوزک پام. عاشقشونم. می‌خوام از خودم مراقبت کنم تا حالم بهتر بشه. می‌خوام دست خودم رو بگیرم و هر دکتری که نیاز داره ببرمش و هر رسیدگی‌ای که لازم داره بکنم تا این‌قدر رنج نکشه. باید سبک زندگی‌م رو تغییر بدم و دلیلش همین رنجیه که بدنم داره می‌کشه. دلم یه لیوان می‌خواد که نشکنه و همیشه توی کیفم باشه. از فردا به مدت یک هفته قهوه نمی‌خورم ببینم وضعیت جسمانی‌م بهتر می‌شه یا نه. عاشق این پروتئین‌بارهای فیتنسم. خیلی خوشمزه‌ن. دلم جامدادی‌های kifet رو می‌خواد. فردا باید برای ارائه‌م پاورپوینت درست کنم. کاش زودتر از این‌جا بریم. امروز سر کار قهوه‌م ریخت روی شالم و تا عصر بوی شکلات و قهوه می‌دادم. چقدر بغل شدن رو دوست دارم. وقتشه برای غزال آینده نامه بنویسم.

۲
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان