هفده

عزیزم
بغض گلویم را رها نمی‌کند و چشمانم همچون ابرهایی آماده‌ی بارش‌اند. تو از من خواستی در این روزهایی که نیستی، گریه نکنم. تو هیچ وقت از من نخواستی گریه‌ نکنم. این بار خواستی چون لب‌هایت آماده‌ی بوسیدن اشک‌های من نیست. که تو قسم خورده‌ای تا ابد قطره‌ قطره‌ی اشک‌های مرا ببوسی. بغض گلویم را رها نمی‌کند و چشم‌هایم از حجم اشک‌هایی که مانعشان شده‌ام، سنگین است. کلمه‌هایت دست یکدیگر را گرفته‌اند و در سرم می‌چرخند. گفتی من تا ابد دختر کوچک توام و تو همچون ابری سفید مرا در بر گرفته‌ای. پنهانم از چشم جهان. در میانت نشسته‌ام و برایت آواز می‌خوانم. تو تنها کسی هستی که آواز‌های نه چندان زیبای مرا به گوش جان می‌شنوی. وقتی برای تو آواز می‌خوانم احساس می‌کنم زیباترین صدای این جهان بی‌انتها از آن من است. بارها به تو گفته‌ام که من در کنار تو زیباتر از همیشه‌ام. به دست‌هایم نگاه می‌کنم و از این همه زیبایی متعجب می‌شوم. شعری در سرم است از زمانی که دخترکی نوجوان بودم و بعضی از شعرهای فریدون مشیری را همچون وردی جادویی مدام زیر لب تکرار می‌کردم. تو را کدام خدا؟ تو از کدام جهان؟ تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟ آه، معشوق من، این شعر را برایت نخوانده‌ام؟ چه بسیارند شعرهایی که برایت نخوانده‌ام. برای تک تک انگشتانت شعر خواهم خواند. برای خطوط کف دستانت. برای خال‌هایی که فقط من و تو از جادویشان باخبریم. دوستت دارم.
دختر کوچک و بی‌قرارت

۱
یگانه
۱۷ تیر ۰۰:۴۴

کدوم شعر فریدون مشیری رو مثل ورد جادویی زمزمه می‌کردی؟

پاسخ :

در حقیقت سه تا از وردهای جادویی اون زمان رو به یاد دارم. هر سه رو برات خواهم فرستاد.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان