چهارده

صدای مامان را می‌شنوم. غزال؟ غزال؟ تو درختی هستی که قدت تا آبی‌های آن بالا می‌رسد. نباید بیدار شوی. غزال؟ من پیچکی هستم که در تو پیچیده‌ام. مگر پیچک‌ها هم شعر می‌گویند؟ شعری که گفته‌ام را برایت می‌خوانم. غزال؟ بیدار نشو. تا شعر را به خاطر نسپرده‌ای بیدار نشو. وقتی شعرم را برایت می‌خوانم، شاخه‌هایت حرکت می‌کنند و نور خورشید، از میانشان، می‌تابد به من. تنم گرم می‌شود و قد می‌کشم و بالاتر می‌آیم. هنوز خیلی مانده تا ابرهایی که سرت را پوشانده‌اند. غزال؟ شب شد! چقدر می‌خوابی؟ چشمانم را باز می‌کنم و در تاریکی پشت پنجره پنهان می‌شوم. داشتم چه برایت می‌خواندم؟ داشتم چه برایت می‌خواندم؟

۱
یگانه
۲۱ تیر ۰۴:۲۵

حتی طراوت سبز برگات رو از پشت کلام می‌بینم، با قطه‌های شبنم.

پاسخ :

یگانه‌ی عزیزم
تو آمیزه‌ای از نور و بارونی.
همینقدر زیبا و جادویی برای برگ‌های من!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان