تندتر بدو. بندهای کولهپشتیات را محکم گرفتهای. فقط به روبرو نگاه کن. فقط به روبرو. میبینی که دیوارها فرو میریزند. میبینی که زمین دهان باز میکند. نترس. جهان ناپدید میشود یا چشمان من؟ هنوز پاهایت هستند. دستم را مشت میکنم. انگشتهایت. چرا هر چه جلوتر میروم کمتر میبینم؟ ماه کو؟ فقط به روبرو نگاه کن. آن گودال...! میچرخی و پایین میروی. چشمانت را نبند. تاریکی را ببین. هنوز میتوانی ببینی. هنوز میتوانی تاریکی را ببینی. چرا به انتها نمیرسم؟ چشمانت را باز کن. شماها؟ در حلقهای به دورت میچرخند. زیر لب زمزمه میکنند. چه میگویند؟ چرا نمیفهمم؟ نمیفهمی چه میگویند. گوشهایت. بلند شو. بلند شو. هنوز دستهایت هستند. در شیشهای را هل میدهی. از محفظهی شیشهای بیرون میآیی. برهنهام. تندتر بدو. بهشان نگاه نکن. نمیبینم. اما هنوز میتوانی لمس کنی. بدو. آخ. پاهایم. تندتر بدو. با کدام پا؟ خودت را روی زمین بکش. چنگ بینداز به هر چه هست. چه میگویی؟ چه میگویی؟ نمیشنوم. دستهایم. منم. فقط من. در عمیقترین تاریکی. تاریکی؟ وقتی نشود تاریکی را دید که دیگر تاریکی نیست. عمیق؟ از کدام سطح؟ من؟ نترس. نترس. تخیل کن. دریا. دستهایم. آدمها. آن پرندهی کوچک. نترس. تخیل کن. ماه. ابر. چشمهایم. شن. بیشتر. نترس. تخیل کن. تو. لبهایت را بر پوست پشت گردنم میکشی. چشمهایم باز میشود. قصه نوشتن بس است. این بار من با لبهایم بر پوست تنت شعر مینویسم.