جمعه ۲۷ تیر ۹۹
زیبایی تو برای این جهان غیر عادیست و من هر صبح، پیش از صدای پرستوها، زیباییت را میشنوم. تو مثل کمد لباس کودکیهایم هستی. وقتی ترسیدهام، وقتی آن بیرون هیچ چیزی برای چنگ انداختن نیست، وقتی در سکوت میبینم که سبزی چشمانم میلرزد، مرا در خود پنهان میکنی. میدانم که ساعتها در تو ماندن، حتی شمعی در تاریکی مطلق آن بیرون روشن نمیکند، اما اینجا، در تو، با خورشید چای مینوشم و شکلاتهایم را با ابرهای پنبهای تقسیم میکنم.