عشق و سودا و هوس در سر بماند/ صبر و آرام و قرار از دست رفت

توی این مدتی که زندگی کردن برام واقعا سخت شده و بیشتر شب‌ها با گریه می‌خوابم تنها ریسمانی که من رو به زندگی وصل نگه می‌داره تویی. استاد مثنویم توی کلاس هفته‌ی پیش می‌گفت معشوق جوری وجود عاشق رو پر می‌کنه که دیگه هیچ حفره‌ای باقی نمی‌مونه که برای پر کردنش احساس نیاز کنه. من یه حفره‌ی بزرگم بهزاد. اونقدر بزرگ که اگر آب تمام اقیانوس‌ها رو هم درونم بریزی پر نمی‌شم. اما تو تونستی پرم کنی. به قول استاد مثنویم چشم و دلم رو سیر کردی. این‌ها رو گفتم که بدونی غمگین بودنم از خالی بودن نیست. لبریزم. لبریزم از تو و عشقت. فقط بی‌تابم. می‌دونم که باید صبور بودن رو یاد بگیرم. می‌دونم که این تازه اولشه. ولی این روزها بی‌تاب‌تر از همیشه‌م و احساس می‌کنم تا نفست رو روی پوستم حس نکنم آروم نمی‌گیرم. دلتنگم و تنها چیزی که می‌تونه خوشحالم کنه لمس کردنته. از آینده می‌ترسم و دلم می‌خواد سرم رو توی تیشرتت فرو کنم و جز تنت همه چیز رو انکار کنم. منِ بی‌نیاز از جهان، در برابر تو تماما نیازم. تا چند بشمارم که شب‌ها سرت رو روی بالش من بذاری؟ چند تا درنا بسازم تا سرانگشت‌هام وصل شن به پوست تنت؟ اشک و کلمه‌ها توی چشم‌هام می‌لرزن. به قول سعدی: با قوت بازوان عشقت/ سرپنجه‌ی صبر ناتوان است. سخنی باقی می‌مونه؟

۳
lia sh
۱۵ مهر ۱۹:۰۱

تا چند بشمارم که شب ها سرت رو روی بالش من بذاری ؟..

 

گریه م گرفت :)

پاسخ :

:(
میم _
۱۵ مهر ۲۰:۵۲

من می فهمم چی میگی.

من تنها بدبخت و بی کس به نظر می رسیدم ولی از وقتی یکی اومد، چشم و دلم سیر شد و پر و لبریز شدم.

 به به.

پاسخ :

:*
یگانه
۲۰ مهر ۰۶:۲۲

انقد فهمیدنی بود که بیا بخورمت.

پاسخ :

چه ابراز احساس دلچسبی=))
تو زیباترین دوست منی؛ خب یگانه؟
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان