خونه

دیشب بعد از کلی وقت دو سه ساعت تلفنی با بهزاد حرف زدم. این مکالمه شبیه به مکالمه های پیشینمون نبود و حقایقی رو آشکار کرد. حقایقی که نشون می داد من و بهزاد اونقدری توی این رابطه فرو رفتیم که علاوه بر قربون صدقه های معمول بتونیم از واقعیت های زندگیمون طولانی حرف بزنیم. راستش الان می دونم که مسیر سختی پیش رومونه اما بیشتر از اون از این مطمئنم که این پسر با تمام ویژگی هاش انتخاب ازلی و ابدی منه و ازش دست نخواهم کشید. تصمیم گرفتم یکی دو هفته ی دیگه برم تهران. دیگه برام مهم نیست جهان چه جبرهایی رو بر من تحمیل کرده و می کنه. می خوام برم خونه. تن بهزاد خونه ی منه و من دیگه هیچی جز این نمی فهمم. من بی تاب تر از همیشه م و این بی تابی هر ثانیه بیشتر از ثانیه ی قبلش می شه. تمام جهان پوچ جلوه می کنه و تنها معنایی که به عقلم می رسه لمس تنشه. بالاخره دارم می رم خونه و این جمله یه دسته پرنده ی آبی رو توی دلم به پرواز درمیاره.

۳
lia sh
۲۴ مهر ۱۸:۱۸

:)

حتما برو غزال.. حتما برو .

این دو هفته میتونه کلی بهت انگیزه بده برای ادامه ی مسیر امسالت ...

خوش بگذرون.

پاسخ :

آره لیا
باید برم
باید...
مرسی عزیزم:*
میم _
۲۴ مهر ۱۹:۵۵

وای بیا

این هفته بریم بیرون بعد برو پیش بهزاد اینا :)))

پاسخ :

باشه مینا:))
اول می ریم بیرون بعد می رم پیش بهزاد اینا:))
یگانه
۲۵ مهر ۰۴:۳۵

خوشحال میشم وقتی می‌بینم تو این جهان شک‌آلود کسی اینقدر ایمان داره.

پاسخ :

یگانه‌ی عزیزم💜
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان