موسیقی پاییز امسال برای من On the Nature of Daylight از Max Richter است. عصرها که خانه خلوت میشود و نورها کمتر و کمتر، میگذارم نتهایش ذره ذره در وجود خودم و پتوسم پخش شود. نارنگی پوست میکنم و به خودمان فکر میکنم. به پاییز سال بعد. به پاییز سال بعدترش. به اولین پاییز خانهمان. به تمام پاییزهایی که با هم خواهیم بود. به نارنگیهایی که با هم پوست میکنیم. میشود خانهمان به جای شوفاژ بخاری داشته باشد؟ که پوستهای نارنگیها را با دقت رویش بچینیم و بوی پاییز بپیچد در سرمان؟ میگویند که این روزها باید عمیقتر از هر وقتی در حال فرو رفت و آینده را رها کرد. که کسی نمیداند پاییز سال آینده چه خبر است و آیا هنوز در خانههامان محبوسیم و اصلاً آیا زندهایم؟ اما عزیزترینم، من برای این حرفها تره هم خرد نمیکنم. هر روز به شاخهی پتوسمان که از دیوار خانهمان بالا خواهد رفت فکر میکنم و از شدت شعف برگهایش را میبوسم. هر روز به دریایی که اولین دیدار ما را در این فصل رقم خواهد زد فکر میکنم و میبینم که شنها به کف پاهایم چسبیدهاند. هر روز آفتاب را بر تن برهنهام در کنار تو حس میکنم. زمان چیز مضحکیست. آیندهی ما لباس حال به تنش پوشانده و نمیشود رهایش کرد.