گاهی دلم برای خودم میسوزه. یه لحظه هم به حال خودش رهاش نمیکنم. نه اینکه حتما نمود بیرونی داشته باشه. اغلب از درون مثل خوره میافتم به جون خودم. مثلا حالا که تصمیم گرفتم کنکور ارشد ندم مدام از خودم میپرسم به جاش میخوای چیکار کنی؟ خب تو بذار دو سه ماه بگذره و اون مدرک کارشناسی کوفتی رو بگیری بعد خودت رو تحت فشار قرار بده. چرا نمیتونی یه مدت به ذهنت استراحت بدی زن؟ بلد نیستی چطوری؟ راستش رو بخوای من هم بلد نیستم اما بیا با هم فکر کنیم ببینیم چیکار میشه کرد. اول اینکه به نظرم تا آخر این ترم که پروندهی ادبیات بسته میشه هر روز ورزش کن. نمیدونم بسته شدن پروندهی ادبیات و ورزش کردن چه ربطی به هم دارن. دوچرخهسواری کن. بدو. قرار نیست مثل قبل فقط یه سری حرکات رو توی خونه انجام بدی. چون هدف ورزش کردن این بار متفاوته. میخوام مغزت یه کم هوا بخوره. دیگه اینکه با خیال راحت هر کتابی رو که میخوای بخون. دیروز "دختری که ماه را نوشید" رو تموم کردی و "پاریس جشن بیکران" گزینهی خوبی برای انتخاب کتاب بعدیه. بذار ببینیم "همینگوی" با زندگیش چیکار میکرده. درسهای این ترمت رو با خیال راحت پیش ببر. هر کدوم رو که دوست داری. مثلا مکتبهای ادبی. جزوهی جلسههای قبل شاعران حوزهی ادبی خراسان رو بنویس. روی اون مقالهی تطبیقی که برای کارگاه فیلمنامه و نمایشنامهنویسی باید آماده کنی کار کن. یه کم عربی بخون و مشقهاش رو بنویس. اون درسهایی رو هم که دوست نداری رها کن. امتحانها مجازیه و میتونی به هر شکلی که شده بگذرونیشون. کار دیگهای که زمان مناسبی برای شروع کردنشه زبان خوندنه. با گرامر شروع کن. هم مغزت به زبان خوندن عادت میکنه هم توی این دو سه ماه احساس بیهودگی نمیآد سراغت. فقط همین کارها رو بکن. خب؟ فکر و خیال نکن. به وقتش میفهمیم که آیا غزال کنکور ریاضی میده و توی دانشگاه فیزیک میخونه یا نه.