بهزاد و ابرها - قسمت اول

تو اومدی و ابرها رو توی فصل تابستون تا شیراز آوردی. توی فرودگاه بغلم کردی. دو بار. و بعد گفتی دیدی یادمون رفت؟ دستم رو بوسیدی و من احساس کردم تبدیل به یه ابر چاق و شاد شدم و می‌تونم تمام آبی آسمون رو پرواز کنم.
ناهار که رسید با هم رفتیم سوپری و ماست و نوشابه و آب‌معدنی خریدیم. اولین باری بود که با هم چیزی می‌خریدیم. برگشتیم خونه و میز ناهار رو با هم چیدیم. تو چیزهایی که خریده بودیم رو شستی. چون این کاریه که همه‌ی آدم‌ها در دوران کرونا انجام می‌دن. و من برای خودم و خودت قورمه‌سبزی کشیدم. اولین قاشق رو من دهنت کردم. فقط تو می‌دونی که توی اون لحظات چقدر خوشبختی دست‌یافتنی بود.
ناهار که تموم شد مستقیم رفتیم روی تخت دراز کشیدیم. توی بغل هم. و اون نقطه شروعی بود برای دو سه روز لمس مداوم. تا غروب همدیگه رو بوسیدیم. همدیگه رو بغل کردیم. همدیگه رو نفس کشیدیم. نه من نه تو میلی به انجام کاری جز این نداشتیم. اون موقعیت مثل یه سیاهچاله می‌موند و نمی‌تونستیم خودمون رو ازش بیرون بکشیم. نمی‌خواستیم خودمون رو ازش بیرون بکشیم.
غروب من یه کم گریه کردم. تو از گریه‌ی من به گریه افتادی و بعد همدیگه رو بغل کردیم. هوا داشت تاریک می‌شد. لباس پوشیدیم و کلی راه رفتیم تا یه شیرکاکائو بخریم. خوشمزه‌ترین شیرکاکائوی جهان بود.
صبح روز بعد موهام رو دو طرفم بافته بودم و با نون سنگک تازه و پنیر و خامه‌ی صبحونه و خامه‌ی شکلاتی و شیر و مربای به و آلبالو و گردو و سبزی تازه و فلاسک چای در حالی که توی اسنپ نشسته بودم و هنوز شهر خواب بود بهت اس‌ام‌اس دادم که من دارم میااام. در رو که باز کردی خودم رو انداختم توی بغلت. گفتی این پیامت زیباترین پیامی بود که تا حالا دریافت کردم. فلاسک رو دادم دستت و رفتیم بالا. صبحونه خوردیم. تو بیشتر خامه و مربای به خوردی. من بیشتر شیر. بهت گفتم که این گردوها رو خودم برات مغز کردم. چایی رو هم خودم برات درست کردم. باهارنارنج هم ریختم توش که خوش‌عطر بشه. تو جوری نگاهم می‌کردی که انگار اولین مردی هستی که فهمیده دوست داشتن یه زن چجوریه و من بیشتر ذوق می‌کردم. بلافاصله رفتیم روی تخت دراز کشیدیم و باز خودمون رو به اون سیاهچاله تسلیم کردیم. اونقدر تن‌هامون به هم پیچید که بعد از یک ساعت خبری از اون دو تا گیس اول صبح نبود. موهام به شکل جنون‌آمیزی دورم بود و تو مجبور بودی با دست‌هات هی کنار بزنیشون تا صورتم رو کشف کنی و بتونی ببوسیم.

۱
میم _
۲۹ تیر ۱۷:۴۲

چقدر ذوقتتتتتتتتت رو کردمممممممممممممم

کلی عشق و حال باباااااا

پاسخ :

مینای عزیزممم:*
تو واقعا خوش‌قلبی
کلی عشق و حال واسه خودت بابا:))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان