بهزاد و ابرها - قسمت دوم

لباس پوشیدیم و رفتیم کافه گیشا. از ماه‌ها پیش دلم می‌خواست بریم کافه گیشا و پشت درخت‌های سمت چپ خیابون محمودیه ببوسمت. کافه خلوت بود و جز ما کسی اونجا نبود. پاستا سفارش دادیم و مشغول سیگار کشیدن شدیم. بارون گرفت. کی باورش می‌شد توی ظهر تابستون شیراز بارون بیاد؟ پنجره‌ی پشت سرت رو باز کردم و زل زدم به خیابون خلوت کنار کافه. به درخت‌ها و میز و صندلی‌های چوبی کافه که بارون دیوونه‌وار خودش رو بهشون می‌کوبید و صدای جادویی‌ای ایجاد می‌کرد. به تصویر خودم و خودت توی شیشه‌ی پنجره نگاه کردم و واسه چند لحظه احساس کردم وسط یه خواب خیلی قشنگم. پاستا رو با صدای بارون خوردیم و بارون که بند اومد خیابون محمودیه رو قدم زدیم. پشت درخت‌ها بوسیدمت. دو بار. آسمون با ابرهاش اونقدر زیبا بودن که نمی‌تونستم چشم ازشون بردارم.
رفتیم قصرالدشت. ساعت دو و نیم ظهر بود و خیابون‌ها خلوت. گل‌فروشی‌ها و باغ‌ها رو قدم زدیم و برام یه دونه گل یاس چیدی. زدمش به موهام و چیلیک چیلیک از خودمون عکس گرفتم.
خونه که رسیدیم روی مبل توی بغلت نشستم و با هم یه سیگار رو روشن کردیم. نوبتی می‌کشیدیم و همدیگه رو می‌بوسیدیم. تو گفتی تا حالا هیچ سیگاری اینجوری من رو نگرفته بود. بهت گفتم چون هیچ‌وقت روی لب‌های من سیگار نکشیده بودی.
باز تن‌هامون روی تخت به هم پیچید. حرف‌های جدی زدیم و گریه کردیم. تو بلند شدی و از اتاق رفتی بیرون. من روی تخت دراز کشیدم و گریه کردم. چند دقیقه که گذشت بلند شدم که بیام ببینم کجا رفتی. دیدم پشت سرم به دیوار تکیه دادی و نشستی و داری من رو نگاه می‌کنی. خودم رو توی بغلت جا کردم. توی بغلم خیلی گریه کردی. چشم‌هات رو بوسیدم.
قرار بود شب یه سر بریم پیش مامان و بابام. تو اونقدر هول کرده بودی که اشتباهی با مسواک موهات رو شونه کردی. شب که از پیششون برگشتیم تو علاوه بر پیتزای خودت نصف پیتزای من رو هم خوردی. دلم نمی‌خواست برای خواب برگردم خونه‌مون. روی تخت دراز کشیدم و خواب و بیدار بودم. یه کم کنارم دراز کشیدی. بلند شدی چراغ رو خاموش کردی و پتو کشیدی روم. خودت گفتی رفتی بیرون که سیگار بکشی اما باز چند ثانیه بعد کنارم دراز کشیده بودی و انگشتت رو می‌کردی توی چشمم. خیلی خوابم میومد. و تو به اذیت کردن‌هات ادامه می‌دادی. اسنپ گرفتی و باهام تا خونه اومدی.
صبح خیلی زود اومدم پیشت. دست‌هام رو دور گردنت حلقه کردم و همونطوری با هم رفتیم روی تخت دراز کشیدیم. یکی دو ساعت بعد تمام تنم کبود شده بود و من به این فکر می‌کردم که آیا کسی قبل از ما عشق‌بازی رو بلد بوده؟

۱
lia sh
۳۱ تیر ۱۳:۲۹

آیا کسی قبل از ما عشق بازی رو بلد بوده ...؟ (:

 

ای کاش این متن هیچ وقت تموم نمی شد..

پاسخ :

لیای عزیزم:*
خوشبختانه یک یا دو قسمت دیگه ازش مونده:))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان