شیرکاکائوی گرم

یه ماگ بزرگ شیرکاکائوی گرم برای خودم درست کردم که گمون نمی‌کنم حالا حالاها اونقدری سرد بشه که بتونم بدون سوختن زبونم، طبق معمول، بخورمش. پس یه کم این‌جا می‌نویسم تا هروقت که بتونم شیرکاکائوم رو بخورم. الکی گفتم. همین الان دارم با زور فوت و نادیده گرفتن سوختگی زبون و گلوم کم کم می‌خورمش. راستش من هدف‌ها و آرزوهای زیادی ندارم. یعنی خیلی وقته که دیگه از هدف و آرزو داشتن خوشم نمیاد. سعی می‌کنم زیاد به آینده فکر نکنم و مطمئنم که از ترس نیست. شاید دلیلش اینه که توی چند سال اخیر مفهوم زندگی خیلی برام تغییر کرده. توقعی ازش ندارم و خودش رو، خود حقیقیش رو، پذیرفتم. به مرور دارم منطقی‌تر و آروم‌تر می‌شم و فکر کنم بابتش خوشحالم. کلاً از این تغییرات زیرپوستی خوشم میاد. حتی درس خوندن هم برام راحت‌تر شده. پارسال، همین موقع‌ها، از شدت اضطراب قرص می‌خوردم و حالا، خیلی کم پیش میاد که مضطرب بشم. حداقل در مورد درس خوندن که اینطوریه. می‌خوام آهسته و پیوسته هرچقدر که می‌تونم درس بخونم و آزمونم رو بدم. و راستش رو بخوای دلم خیلی روشنه. عجیبه؛ نه؟ شیرکاکائوم تموم شد و این یک جمله‌ی خبری غم‌انگیزه. فردا صبح قراره بریم سپیدان برف ببینیم و آش رشته بخوریم و تا ظهر نمی‌تونم درس بخونم. اما عیبی نداره. به قول بابام: برف از نون شب هم واجب‌تره!

۱
روناهی ^^
۳۰ دی ۲۱:۲۲

باید اعتراف کنم از وقتی باهات دوست شدم شیرکاکائو رو جادویی تر از قبل میبینم و میخورم :) 

پاسخ :

لبخند خیلی خیلی خیلی کشدار! :)))))))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان