بغل کردن درخت‌ها

رسیدیم خونه. هنوز سرمای برف توی تنمه. لباس‌هام رو عوض کردم و با پتو و بالشم اومدم توی هال، جلوی شوفاژ، دراز کشیدم. مامان و بابا و غزل هم همینطور. عکس و فیلم‌هایی که گرفتم رو براشون فرستادم و یه کم همه مشغول دیدنشون شدیم اما الان تقریباً هیچ صدایی نمیاد. همه خوابیدن. بهزاد می‌گه برف آدم رو خواب‌آلود می‌کنه. شاید برای همینه که همه اینقدر زود خوابشون برده. چون از صبح هر طرف رو نگاه کردیم برف بوده و برف. روی برف‌ها راه افتاده بودم دنبال رد پای یه گربه و سر راهم به هر درختی که می‌رسیدم بغلش می‌کردم. بغل کردن درخت‌ها خیلی لذت‌بخشه. مخصوصاً اگه بغلِ بزرگشون کنی. یعنی دست‌هات رو کاملاً حلقه کنی دورشون و صورتت رو بهشون بچسبونی. بعد دوتایی زل بزنید به آسمون و ابرها و کوه‌های سفید. و اگه خیلی خوش شانس باشی، پریدن یه پرنده رو از روی شاخه‌ش ببینی. خوش به حال پرنده‌ها. می‌تونن تمام روز میون شاخه‌های یه درخت قایم بشن و آسمون رو دید بزنن. و ابرها رو. پرواز کردن هم بلدن. حق ندارم بهشون حسودیم بشه؟

دیشب قبل خواب سه تا ستاره پشت پنجره‌ی اتاقم دیدم. و ابرهای سفیدی که خیلی عجیب غریب بودن. دلیل عجیب غریب بودنشون هم این بود که وقتی از سمت چپ پنجره‌م وارد کادر می‌شدن کاملاً متراکم بودن. اما همین که به ستاره‌ها می‌رسیدن و می‌خواستن پشت خودشون قایمشون کنن یهو پخش و ناپدید می‌شدن. قسم می‌خورم که ستاره‌ها جادو بلد بودن. از دیدن این صحنه خیلی احساساتی شدم و نزدیک بود بزنم زیر گریه. اما سریع خودم رو جمع و جور کردم و موهام رو که پشتم بافته بودم از یه ور گردنم آوردم جلو و سعی کردم بهشون لبخند بزنم. چون از کجا معلوم؟ شاید اون‌ها هم داشتن من رو نگاه می‌کردن. دلم می‌خواست ازم خوششون بیاد. آخ، اگه آسمون نبود چی به سر من میومد؟
احتمالا قالب و اسم وبلاگ و کلاً خیلی چیزها رو می‌خوام به‌زودی عوض کنم. هیچی بلد نیستم و قراره بهزاد کمکم کنه. حتی دلم می‌خواست یکی از عکس‌هایی که امروز گرفتم رو توی این پست بذارم ولی با عرض شرمندگی باید بگم که همین کار رو هم بلد نیستم. کلاً رابطه‌ی خوبی با تکنولوژی ندارم و این بده. البته مطمئن نیستم بد باشه. به‌جاش توی بغل کردن درخت‌ها خوبم. پس این به اون در.

پ.ن ۱: روناهی یادم داد چطور عکس بذارم. البته خیلی وقت پیش بهزاد یادم داده بود، فکر کنم پارسال، اما یادم نمیومد. به همین مناسبت عکس رد پای گربه روی برف رو براتون می‌ذارم.

پ.ن ۲: احساس می‌کنم عکسه خیلی بزرگ شده اما به عنوان تلاش اول رضایت‌بخشه.

۱
روناهی ^^
۳۰ دی ۲۱:۲۱

غزال،( مشخصه خیلی دوست دارم اسمتو صدا بزنم یا نه؟) منم بغل کردن درخت ها رو دوست دارم منتها درخت های زیادی رو بغل نکردم اونم توی برف! باید تجربه ی جذابی باشه. آرزو میکنم یه روزی یکی از درخت های سپیدان رو توی برف بغل کنم. 

پاسخ :

روناهی، مشخصه من هم خیلی دوست دارم اسمت رو صدا بزنم؟ :))
حدس می‌زنم در زمینه‌ی بغل کردن درخت‌ها خیلی بااستعداد باشی و درخت‌ها از خوشحالی شاخه‌هاشون رو آروم آروم تکون بدن وقتی بغلشون می‌کنی.
امیدوارم درخت‌های زیادی رو بغل و خوشحال کنی.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان