دیشب، بعد از برگشتن از درمانگاه، در حالی که سِرُم و سه تا آمپول من رو از پا درآورده بودن و کنار شوفاژ، پشت به تلویزیون دراز کشیده بودم، یک موسیقی آشنایی به گوشم رسید. چند لحظه بیشتر طول نکشید که مامانم کانال رو عوض کرد. توی اون چند لحظه نفهمیدم چه آهنگیه اما قلبم بهش واکنش نشون داده بود. به مامانم گفتم برش گردون و چرخیدم سمت تلویزیون. چند ثانیه که گذشت فهمیدم این همون آهنگیه که صهبا اون روزی که اصلاً حال خوشی نداشتم برام فرستاده بود اما خوانندهش رو برای اولین بار بود که میدیدم. زن گیتار میزد و میخوند:
and you're singing the song
thinking this is the life
and you wake up in the morning
and your head feels twice the size
where you gonna go? where you gonna go?
where you gonna sleep tonight?
و من به این فکر میکردم که چقدر همهچیز در اون لحظه حقیقی و زیباست. احساس میکردم اون زن این کلمهها رو از اعماق قلبش میگه و همین باعث میشد که بهش اعتماد کنم و لبخند بزنم. بهم میگفته زندگی همینه. و یه جوری این رو میگفت که تمام وجودم تشنهی زندگی کردن میشد. توی اون لحظه فقط و فقط داشت برای من اون آهنگ رو میخوند. مطمئنم. دالیا ازم پرسیده بود: فکر میکنی چه آهنگی هستی؟ و من هنوز بهش جواب ندادم چون هر چی فکر میکردم به نتیجهای نمیرسیدم اما فکر میکنم بالاخره فهمیدم اگه آهنگ بودم چی بودم. از صبح توی اسپاتیفای به تمام آهنگهای این زن گوش دادم و توی یوتیوب تک تک اجراهاش رو دیدم. اونقدر همهچیزش برام زیباست که فکر میکنم بعد از مدتها یک خوانندهی مورد علاقه دارم. حتی شیفتهی خال روی پیشونیش و خطهای لبخندش و جوری که بند گیتارش رو از سرش رد میکنه شدم. دلم میخواد وقتی بزرگ شدم Amy MacDonald بشم.