شکستن روزه‌ی سکوت ناخواسته

خیلی وقته این‌جا ننوشتم. هر روز با خودم می‌گفتم شاید فردا کلمه‌ها بهم برگردن اما هر چی می‌گذره نوشتن سخت‌تر می‌شه. یه کم خسته‌ام. توی این لحظه دلم می‌خواد چشم‌هام رو ببندم و باز کنم و ببینم که نه کسی رو می‌شناسم، نه کسی من رو می‌شناسه. احساس می‌کنم رستگاری یه همچین چیزیه. این روزها بیشتر از هر چیزی آزادی می‌خوام. هشت روزه که دارم با دولینگو زبان ژاپنی می‌خونم و دو سه هفته‌ست که یک روز در میون، صبح‌های زود، با بابام می‌ریم باغ جنت و می‌دویم. زنده‌ترین بخش این روزهای من همین دوتاست. به علاوه‌ی عصرها که توی سکوت خونه می‌شینم و تست‌های کلیات ادبیات کودک و نوجوان سال‌های قبل رو کار می‌کنم.

۲
روناهی ^^
۲۶ فروردين ۰۸:۲۳

من دلم‌ برای کلمه های شما تنگ شده بود.خیلی.

پاسخ :

من و کلمه‌هام ازت ممنونیم روناهی. :*
میم _
۲۶ فروردين ۱۹:۴۹

قراره ببینمت و اینها رو واسم تعریف کنی

پاسخ :

امیدوارم که خیلی زود همدیگه رو ببینیم و یه عالمه حرف بزنیم مینا. :*
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان