قصد داشتم حالا که مشکل اینترنت لپتاپم رو بالاخره برطرف کردم و میتونم با لپتاپم وارد اینجا بشم و بنویسم، دیگه با گوشیم تایپ نکنم؛ اما ساعت ۶:۵۵ صبحه و هوا جوری سرده که انگار یه صبح زمستونی و دیگه نهایتاً پاییزیه و نمیتونم از زیر پتوم بیرون بیام. دیشب تا صبح یه موتور و یه ماشین با سرعت توی خیابونهای اطرافمون میچرخیدن و هر بار با شنیدن صداشون بند دلم پاره میشد و با تپش قلب از خواب میپریدم. صبح هم که بدون آلارم حدود ساعت ۶ و نیم از خواب بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد. وضعیت خواب و بیداریم عجیب و غریب شده. آسمون پشت پنجرهم صافه و یه تیکه ابر هم توش نیست؛ این در حالیه که دیروز همزمان ابر و خورشید و باد و بارون و رعد و برق رو داشتیم. دیشب باز دچار پنیکاتک شدم. فاصلهی پنیکاتکهام داره کم میشه و واقعاً نمیدونم چرا. چون بعد اون مدتی که پیش روانپزشک میرفتم و دارو مصرف میکردم، یک دورهای، دیگه از پنیکاتک خبری نبود و حالم بهتر شده بود. شاید باز باید از روانپزشک و دارو کمک بگیرم. از ضعف بدم میاد. از اینکه در شرایطی قرار بگیرم که هیچ کاری برای خودم از دستم برنیاد متنفرم. دلم قدرت میخواد. دلم میخواد اونقدر قوی باشم که هیچ چیزی نتونه آزارم بده. احساس میکنم میون زمین و آسمون معلقم و هیچ کاری جز منتظر موندن از دستم برنمیاد. خودم رو میون کلمههای داستانها غرق میکنم چون فقط اونجاها معلق نیستم. برای مدتی خودم رو جای یه شخصیت میذارم و توی یه زمان و مکان دیگه زندگی میکنم. مثلاً در حال حاضر یه دختر ۱۲، ۱۳ سالهام که از بچگی با مامانش شکلات درست کرده و شکلات فروخته و حالا برای ماجراجویی به جنگلهای بارانی آمازون رفته. میدونی، انگار یه هیولا دنبالمه و من میون داستانها قایم میشم و تغییر قیافه میدم که پیدام نکنه. دلم میخواد برم کلاس نقاشی اما دلم نمیخواد بابام شهریهی کلاس نقاشیم رو بده. در نتیجه تا زمانی که خودم نرم سر کار از کلاس نقاشی خبری نیست. و از طرفی تا نتایج نهایی آزمون ارشد نیاد و من نفهمم آیا قبول شدهام یا نه، و اگه قبول شدهام کجا، نمیتونم برم سر کار. کاش قبول شده باشم. کاش اولین انتخابم رو آورده باشم. کاش روز تولدم قلبم پر از شادی و هیجان باشه. چون به خودی خود، تولد ۲۴ سالگی چیز خوشحالکنندهای نداره. احساس میکنم چنین شادیای حقمه. من کی چیز زیادی از دنیا خواستهام؟ دلم میخواد شروع کنم و یه داستان بنویسم اما تنبلم. میدونم که خلق کردن میتونه وجود اون هیولا رو زیر سؤال ببره یا دست کم ضعیفش کنه. باید انجامش بدم. باید. چشمهام میسوزن و ازشون آب میاد. شاید چون تمام روز چشم میدوزم به کلمهها.