اولدوز و کلاغ‌ها

می‌شود به کلاغ‌ها بگویی که بیایند و من را هم با خودشان به شهر کلاغ‌ها ببرند، اولدوز؟ من هم مثل تو اگر این‌جا بمانم دق می‌کنم و می‌میرم. می‌شود کلاغ‌ها را بفرستی سراغم تا با چشم‌های خودشان ببینند که دل من هم مثل تو آنقدر گرفته که نگو؟ می‌دانی امروز چند بار انگشت‌هایم را شمردم؟ فقط تو می‌دانی شمردن انگشت‌ها یعنی چه. دارم از تنهایی دق می‌کنم، اولدوز. و نمی‌توانم مثل تو بلند بلند هق هق کنم و بگویم که دارم از تنهایی دق می‌کنم. می‌شود به کلاغ‌ها بگویی که تا دق نکرده‌ام خودشان را برسانند؟ من هم مثل تو یاشاری دارم، اولدوز. او هم مثل من زبان کلاغ‌ها را می‌فهمد. فقط اگر بروم روی پشت بام، یاشارم را نمی‌بینم که زیر آفتاب گرم، شیرین خوابیده. نمی‌توانم بنشینم بالای سرش و دستم را به موهایش بکشم. ولی اولدوز، می‌شود کلاغ‌ها را سراغ او هم بفرستی؟ شاید دلش خواست با من به شهر کلاغ‌ها بیاید. حتم دارم که دلش برایم تنگ می‌شود. من درد دلتنگی را چشیده‌ام. به کلاغ‌ها بگو که هر روز برایش از طرف من میوه‌ی کاجی ببرند. او نشانه‌ها را بلد است. نجاتم بده، اولدوز. نجاتم بده.

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان