من عشقم را در سال بد یافتم
که میگوید مأیوس نباش؟
من امیدم را در یأس یافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سال بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر میشدم
گر گرفتم
زندگی با من کینه داشت
من به زندگی لبخند زدم
خاک با من دشمن بود
من بر خاک خفتم
چرا که زندگی سیاهی نیست
چرا که خاک خوب است
من بد بودم اما بدی نبودم
از بدی گریختم
و دنیا مرا نفرین کرد
و سال بد دررسید
سال تاریکی
و من ستارهام را یافتم
من خوبی را یافتم، به خوبی رسیدم
و شکوفه کردم
تو خوبی
و این همهی اعترافهاست
من راست گفتهام و گریستهام
و این بار راست میگویم تا بخندم
زیرا آخرین اشک من نخستین لبخندم بود
تو خوبی
و من بدی نبودم
تو را شناختم، تو را یافتم، تو را دریافتم و همهی حرفهایم شعر شد، سبک شد
عقدههایم شعر شد، سنگینیها همه شعر شد
بدی شعر شد، سنگ شعر شد، علف شعر شد، دشمنی شعر شد
همه شعرها خوبی شد
آسمان نغمهاش را خواند، مرغ نغمهاش را خواند، آب نغمهاش را خواند
به تو گفتم گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم
و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد
من بهخوبیها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبیها نگاه کردم
چراکه تو خوبی و این همهی اقرارهاست، بزرگترین اقرارهاست
من به اقرارهایم نگاه کردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم
دلم میخواهد خوب باشم
دلم میخواهد تو باشم و برای همین راست میگویم
نگاه کن
با من بمان
احمد شاملو