بیشتر از همیشه به خونهی خودم نیاز دارم. یادمه یه بار امید بهم گفت اینکه هرچی میگذره زندگی با خونواده سختتر میشه و عطشمون برای استقلال بیشتر، آدم رو یاد پیلهی پروانه میندازه. اولش پیله برای اون حشرهی کوچک فضای کافیایه اما هرچی به پروانه شدن نزدیکتر میشه فشار پیله رو بیشتر روی خودش حس میکنه تا جایی که پیله از شدت فشار شکافته میشه و پروانه بیرون میاد. گفت اینکه هر روز فشار رو بیشتر روی خودمون حس میکنیم نشانهایه از بزرگ شدنمون.
حالا دارم تصور میکنم یه پروانهام با بالهای آبی و نقرهای و فشار پیله روز به روز بالهام رو مثل کاغذ باطله مچاله و مچالهتر میکنه. اگه نتونم بهوقتش پیله رو بشکافم هیچوقت نمیتونم پرواز کنم. باید زودتر یه فکری به حال خارج شدنم از این پیلهی تنگ و تاریک بکنم چون نمیخوام بقیهی عمرم مثل یه کرم روی زمین بخزم و جسد بالهای سنگین مچالهشدهم رو روی دوشم حمل کنم.