يكشنبه ۱۳ اسفند ۰۲
دیشب خوابهای آشفتهای دیدم. طبق معمول، همینکه از خواب پاشدم ازم پرسیدی دیشب خوب خوابیدی؟ و من با لبی که گوشههاش به سمت پایین کشیده شده بود برات همه رو تعریف کردم. حتی بعدش یه غر بزرگ هم زدم. تو بهم گفتی خوابه رو از فکرت دور دور کن و به جاش به زنبورهایی که کفش میپوشن و کفششون رو کفشدوزک دوخته فکر کن. و بعد برام خوندی: غزالک، غزال ترد و کوچک...
دارم به این فکر میکنم که اولین باره عشق برام بیشتر از مرگ، زندگی آورده و بیشتر از ضعف، قدرت.