چهارشنبه ۳۰ خرداد ۰۳
دیگه نمیخوام به همینی که همیشه بوده و هست و اگه ولش کنی خواهد بود قانع باشم. نمیخوام اجازه بدم خون، من رو بکنه یکی دیگه از همین آدمها. نمیخوام بچهم نگرانیهای مشابه من رو داشته باشه. چیزی به شروع تابستون نمونده و من باور دارم به جادوی شروعهای تازه؛ و همینطور به اینکه برای تک تک این نمیخوامهایی که میگم باید بدوم. اینبار دیگه خبری از این نیست که مثل وقتی که مدرسه میرفتم بهجای امتحان دو دادن روزنامهدیواری ورزشی درست کنم و بیست بگیرم. اینبار تنها گزینه همینه: دویدن برای شکستن این زنجیرهی معیوب، حتی اگه گلوم خشک بشه و بینیم بسوزه و زیر دلم درد بگیره و یه چیزی توی سرم تکون بخوره. دویدن و فقط دویدن.