مثل یک گربه، همین جا، روی همین تخت، لم بده

زمان حال، همین اتاق است. در و پنجره را می‌بندم، پرده را می‌کشم و روی همین تخت در آغوشت فرو می‌روم. به یک ساعت نمی‌رسد؛ در حالی که تلاش می‌کنم از خواب بیدارت نکنم، آرام از آغوشت می‌خزم بیرون، نوک پا نوک پا می‌روم سمت پنجره و از گوشه‌ی پرده با ترس به بیرون خیره می‌شوم. چند ثانیه بعد قفل در و پنجره را چک می‌کنم و از کشیده شدن کامل پرده مطمئن می‌شوم و باز آرام می‌خزم در آغوشت. هنوز هستی. هنوز هستم.

۰

می‌توان شیفته‌ی آسمان بود حتی از میان خرابه‌ها

همه‌ی جهان دست به دست هم داده‌اند تا مرا به گریه بیندازند و من با چشمانی خیس بر نوک انگشتانم می‌رقصم و می‌چرخم. استیصال بر من غلبه کرده؟ هنوز نه. تمام این سال‌ها پوست روی پوستم می‌کشیدم برای همین وقت‌ها. تبدیل به کرگدنی گریان شده‌ام که می‌داند هیچ چیز او را از پا درنخواهد‌آورد اما نمی‌تواند نسبت به قلب کوچکی که آن زیرها، در اعماق، می‌لرزد، بی‌تفاوت باشد. ترسیده‌ام. به معنای واقعی کلمه ترسیده‌ام. گویی در میان خرابه‌ای نشسته‌ام و به آسمان چشم دوخته‌ام. آسمان در اینجا یک استعاره‌ است. استعاره از تو. استعاره از من که با تو آبی‌ترم.

۲
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان