می‌توان شیفته‌ی آسمان بود حتی از میان خرابه‌ها

همه‌ی جهان دست به دست هم داده‌اند تا مرا به گریه بیندازند و من با چشمانی خیس بر نوک انگشتانم می‌رقصم و می‌چرخم. استیصال بر من غلبه کرده؟ هنوز نه. تمام این سال‌ها پوست روی پوستم می‌کشیدم برای همین وقت‌ها. تبدیل به کرگدنی گریان شده‌ام که می‌داند هیچ چیز او را از پا درنخواهد‌آورد اما نمی‌تواند نسبت به قلب کوچکی که آن زیرها، در اعماق، می‌لرزد، بی‌تفاوت باشد. ترسیده‌ام. به معنای واقعی کلمه ترسیده‌ام. گویی در میان خرابه‌ای نشسته‌ام و به آسمان چشم دوخته‌ام. آسمان در اینجا یک استعاره‌ است. استعاره از تو. استعاره از من که با تو آبی‌ترم.

۲
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان